بلندی های بادگیر یا به عنوانی دیگر Wuthering Heights در سال 1847 منتشر شد. Wuthering از کلمه اسکاتلندی گرفته شده است و به طوفانی که اطراف خانه اصلی ان داستان وجود دارد؛ اشاره میکند و نمادی از آشوبهای زندگی خانوادههای آن منطقه است. بلندی های بادگیر درواقع نام عمارتی است که ارنشاوها در آن ساکن هستند. این کتاب تنها اثر امیلی برونته است که به شهرت جهانی رسیده است.
جالب است بدانید این کتاب پس از مرگ نویسنده مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است.
در این بخش از ملوبوک قصد داریم به معرفی و بررسی این کتاب بپردازیم.
داستان کتاب بلندی های باد گیر
این اثر بارها به عنوان عاشقانهترین رمان انگلیس برگزیده شده است. درواقع این کتاب شرح دلدادگی کاترین و هتکلیف را بیان میکند. بلندی های بادگیر تصویری واضح از یک عشق دلنشین و در عین حال اتفاقات تلخ از این دلباختگی و سنگهایی است که بر سر راه این دو افتاده است.
نویسنده کتاب به زبانی ساده تشریح عشقی پرداخته که مرموز بوده و گذر زمان آن را کمرنگ نکرده است. کل کتاب نیز از زبان کارگری توصیف میشود که از ابتدا تا انتها از شخصیت اول داستان تنفر دارد. در تمام داستان این سوال ذهن خواننده را درگیر میکند که آیا روایت داستان بی طرفانه بوده یا نفرت راوی از شخصیت اصلی در داستان تاثیر داشته است.
نویسنده
امیلی جین برونته متولد 1818 داستان نویس و شاعر بریتانیای است. کتاب بلندی های بادگیر او اثری بسیار معروف است. امیلی برونته خواهر کوچکتر شارلوت برونته و خواهر بزرگتر ان برونته بود؛ که آنها نیز امروزه از بزرگترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب میآیند. این کتاب از قلههای داستان نویسی به حساب میآید. بیش از 150 سال است که خوانندگان بیشماری در نقاط مختلف جهان مورد توجه قرار گرفته است. بسیاری آثار تلوزیونی و سینمایی بر اساس این کتاب ساخته شده است.
درباره بلندی های بادگیر
رمان بلندی های بادگیر یا به عنوانی دیگر عشق هرگز نمیمیرد بارها به عنوان عاشقانهترین رمان انگلیس نیز انتخاب شده است. این کتاب که شرح دلدادگی کاترین و هتکلیف را روایت میکند؛ تصویری واضح، دلنشین و در عین حال تلخی از این دلباختگی و سنگهاییست که بر سر راه آن دو افتاده است.
رمان روایتی است عاشقانه که با لحنی شاعرانه تعریف شده است و به وضوح اوج تاثیر رفتارهای خوش و رفتارهای بد را در طی زمان ترسیم میکند.
کتاب از ورود آقای لاکوود به عمارت وادرینگهایست آغاز میشود. او که برای اجاره عمارتی دیگر از متعلقات آقای هتکلیف به آن منطقه آمده، رسم ادب را بر این میداند که به عمارت صاحب خانه خود نیز سری بزند.
او طی این دیدار با شخصیت نچندان دوست داشتنی صاحب خانه خود آشنا شده و بعد از خدمتگزار خانه خود، الن، جویای گذشته او و جویای سرگذشت فردی به نام کاترین ارنشاو میشود.
ادامه
روایت الن این چنین شروع میشود که کاترین کودکی بود که پدرش هتکلیف را به خانه آورد. با ورود هتکلیف به امارت وادرینگهایتس یا همان بلندی های بادگیر، سرنوشت دو خاندان به طور کل دستخوش تغییراتی میشود و وارد مسیری سرشار از ناخوشی شد.
با ورود هتکلیف، هیندلی، فرزند ارشد خانواده ارنشاو کمر بر تحقیر وی میبندد و بعد از مرگ پدرشان با او رفتاری بدتر از یک خدمتگزار را در پیش میگیرد. این در حالی ست که کاترین با هتکلیف پیوند عمیقی پیدا کرده و رابطهای محبتآمیز در همان دوران کودکی در بین این دو کودک شکل گرفته است.
هیندلی به تدریج رفتاری مشمئز کنندهتر از خود نشان میدهد و هتکلیف که از همان دوران کودکی آثار واضحی از خشونت و بیرحمی از خود نشان داده، کینه عمیقی از وی به دل میگیرد.
اوضاع فقط زمانی در مسیر نابودی قرار گرفته و تمامی شخصیتهای داستان را با خود همراه میسازد که هیندلی ملاقات و ارتباط بین خواهر خود و هتکلیف را ممنوع اعلام میکند.
در همین حین است که خانواده ارنشاو با خانواده لنیتون که خانوادهای ثروتمند و اشرافی است؛ آشنا میشوند و این آشنایی به ازدواج کاترین با ادگار لنیتون ختم میشود. این سرآغازی است برای رشته انتقامهایی که هتکلیف سرخورده، با عزمی جزم، به گرفتنشان همت میگذارد.
ادامه
داستان هتکلیف را سرتاسر از دید الن دین، خدمتگزاری که از کودکی وی را میشناخته و در کنار او بزرگ شده است میشنویم.
درواقع این مساله چیزی است که باید بعد از اتمام کتاب، در ذهن خود به سراغش برویم و به این بیندیشیم که آیا الن، فردی که از هتکلیف از لحظه ورودش به خانه نفرت داشت و تا موقع مرگ او و حتی پس از آن این نفرت را با خود به همراه داشت، واقعا با دیدی بیطرفانه داستان را بازگو کرده است یا مثل همیشه و مثل تمام اوقاتی که برای هر کس پیش میآید، به تعصبات و احساسات خود اجازه داده افسار زبانش را در دست بگیرند؟
این جزء طنازیها و خصوصیات بسیار ماهرانه و ظریف امیلی برونته محسوب میشود. نویسندهای که در کنار پدر کشیش و دو خواهر نویسندهاش؛ قلم خود را برای نسلهای آینده به یادگار گذاشته است.
رمان بلندی های بادگیر گرچه در نگاه اول اثری عاشقانه است که به قلم دختری تنها و متکی بر تخیل خود نوشته شده، و گرچه فضا و ادبیات وی در زمان حال نمیگنجد و به نوعی باطل گردیده و جزو کلاسیکها محسوب میگردد، اما امیلی برونته با چنان خلاقیت و صراحتی تاثیرات رفتارهای ستیزهگرانه و خشن را بر روح و روان آدمی به تصویر کشیده است که گویی او در زمان حال زیسته و در زمینه این ناهنجاریها مدرکی دانشگاهی داشته است.
افراد زیادی این کتاب و این داستان را در حد داستانی برجسته و اثری به یادماندنی نمیدانند اما این داستان دامنه وسیعی برای اندیشیدن در مقابل انسان باز میکند. متاسفانه این کتاب هم از آن دسته کتابهایی است که پس از مرگ خالق خود، به شهرتی جهانی رسانده است.
بخشی از کتاب
زیر آسمان دلپذیر کمی ماندم و آن جا پرسه زدم. نگاه کردم به پروانهها که لابهلای بوتهها و سنبلهها بال میزدند. گوش سپردم به صدای ملایم باد که لابهلای سبزه و علفها میوزید. و فکر کردم که چطور میشود تصور کرد که خفتههای این خاک آرام، خواب زدههایی بیقرار باشند.
با خود میاندیشم: ای مرد بدبخت! تو نیز مانند سایر همنوعانت قلبی در سینهات میتپد و اعصابی داری که در برابر غمها و شادیها حساسیت نشان میدهد. چرا بیهوده سعی میکنی عکس العمل قلب اعصابت را از شنیدن خبر این فاجعه پنهان داری؟ چرا میخواهی وانمود کنی که خونسردی و آرامش خود را از دست ندادهای؟ این کبر و غرور تو نمیتواند خدا را فریب دهد!
روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یک جنس است.
می گفت بهترین کار در یک روز گرم ماه ژوئیه این است که آدم از صبح تا شب برود روی یک تکه چمن وسط بوته زار دراز بکشد. زنبورها لابهلای گل ها با وِزوِزشان برای آدم لالایی بگویند. چکاوکها بالای سر آدم آواز بخوانند، آسمان آبی و بی ابر باشد و خورشید هم مدام بتابد. این کل تصور او بود از سعادت بهشتی.
اما چیزی که من دلم میخواست تاب خوردن از یک درخت سبز بود که برگهایش خش خش کنند. باد غرب بوزد و ابرهای سفیدِ سفید به سرعت از بالای سر ما رد بشوند. تازه، نه فقط چکاوکها، بلکه باسترک ها و توکاهای سیاه و سِهره های سینه سرخ و فاختهها هم از چهار طرف نغمه سرایی کنند. بوته زار از دوردست پیدا باشد، با فرو رفتگیهای سایه دار و خنک، اما نزدیک ما موجهای بلند علفزار که در نسیم تاب بخورند. همین طور جنگل و صدای آب، و کل دنیا بیدار و سرشار از شادی.
ادامه
حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که هر لگدی که میخورد. حقش است و از تمام دنیا به اندازه کسی که لگدش میزند، متنفر است.
من از قیافهاش میخواندم که خصوصیاتی بهتر از پدرش دارد. البته حسنها در میان علفهای وحشی ازنظر پنهان میمانند، زیرا پرپشتی علفها باعث میشود ما ریشههای سالم را نبینیم. با اینحال خاک سالم در شرایطی مناسب حتما محصول بهتری پرورش میدهد.
نظرات کاربران