ملو بوک
0

نگاهی به کتاب از چهارده سالگی می‌ترسم

معرفی کتاب
بازدید 358

کتاب از چهارده سالگی می ترسم سومین مجموعه داستان حسن محمودی است که دارای 8 داستان است. این کتاب کوتاه در نخستین‌بار در سال 1388 منتشر شد.

در این بخش از ملوبوک به معرفی این کتاب پرداخته‌ایم.

درباره کتاب از چهارده سالگی می ترسم

در کتاب از چهارده سالگی می ترسم هشت داستان کوتاه اما پر محتوا گرد هم آمده‌اند. عناوین داستان‌ها عبارتند از: قول و قرار، ناخن‌ها و آواز، ناخن‌ها و دود
سی‌در، حکایت ماریا و مرد غریبه، از چهارده سالگی می‌ ترسم، دیشب توی باران گم شدیم و پله‌هایی که بالا نرفته‌ام.

داستان از چهارده سالگی می ترسم که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده است؛ به نظر بیشتر مخاطبان و همچنین منتقدین بهترین داستان این کتاب است.

موضوع داستان از چهارده سالگی می ترسم حکایت دختری نوجوان استکه برای دفاع از جان خود در مابل مردی معترض، دست به قتل می‌زند.

فضای سرد و سنگین اثر و همچنین زیبای جزئیات، در کنار برخورداری از درونمایه‌ای رقت‌انگیز و هولناک، کیفیتی تکان‌دهنده به این اثر بخشیده است.

این نکته حائز اهمیت است که در داستان از چهارده سالگی می ترسم؛ ما بیشتر از هر چیزی با یک داستان طرفیم نه گزارشی ساده از یک پدیده اجتماعی؛ به بیانی دیگر محمودی موعظه نمی‌کند و راهکار نمی‌دهد. بلکه با دستمایه قرار دادن یک واقعیت تلخ اجتماعی به عنوان سنگ بنای قصه‌اش، اثری ادبی خلق می‌کند.

همین موضوع دلیل تاثیرگذاری فوق‌العاده داستان او است.

در میان هفت داستان دیگر این مجموعه نیز کارهایی ارزشمند و خواندنی دیده می‌شوند. از جمله داستان دیشب توی باران گم شدیم؛ و همچنین داستان قول و قرار، که طولانی‌ترین داستان در این کتاب است.

این کتاب مناسب چه کسانی است؟

باید به این موضوع اشاره داشت این کتاب را به تمام دنبال‌کنندگان ادبیات داستانی معاصر و دوست‌داران داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

نویسنده کتاب

حسن محمود در تاریخ 20 اسفند ماه سال 1349 در نجف آباد متولد شد. محمودی  روزنامه‌نگار و منتقد ادبی ایرانی است.  وی دانش‌آموخته رشته سینما با گرایش کارگردانی از دانشکده سینما و تئاتر است. او در روزنامه‌هایی همچون ایرانیان، مناطق آزاد، همشهری، شرق، روزگار، اعتماد، فرهیختگان در حوزه ادب و هنر فعالیت داشت و هم اکنون در خبرگزاری کتاب ایران یا همان ایبنا به فعالیت رسانه‌ایی خود ادامه می‌دهد.

از دیگر آثار این نویسنده می‌توان به وقتی آهسته حرف می‌زنیم المیرا خواب است، یکی از زنها دارد می‌میرد، یکی از زنها دارد می‌میرد.

وقتی آهسته حرف می زنیم المیرا خواب است

کتاب حاضر، مجموعه‌ای است از هفت داستان کوتاه ایرانی است. نام این داستان‌ها عبارتند از: ((آبی آرام))، ((بلوز آبی))، ((عیسی قلی))، ((افسانه))، ((وقتی آهسته حرف می‌زنیم، المیرا خواب است))، ((حکایت ناتمام بز و درخت آسوریک)) و ((و حالا ما نمی‌دانیم.

بخشی از وقتی آهسته حرف می‌زنیم

ساعت 30/10 دقيقه صبح جمعه‌ي آخر شهريور است. باد ملايمي مي‌وزد كه بافه‌ي مويش را پخش مي‌كند روي شانه‌هايش. پايين پايش سنگ بزرگي است كه كنار آن بوته‌ي خاري قد كشيده است. از پشت بوته‌ي خار، صداي پوزه‌ي خرگوش سفيدي مي‌آيد. الميرا چيز ديگري به ياد نمي‌آورد. نزديك ديوار بتوني مي ايستد به آن دست مي‌كشد. سردي ديوار توي تنش مانده است قدمي پس مي‌رود. آن قدر با احتياط كه به كسي تنه نزند. دوباره برمي‌گردد، دست بر ديوار مي‌كشد. سعي مي‌كند،‌از نو به ياد آورد.

بخشی از کتاب

بلقیس در دادگاه اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم می‌گوید با برادرزاده‌ام سمیه برای خرید لباس عیدی می‌رفتیم. صبح زود بود. عجله داشتیم زودتر برسیم مترو. انگار دنیا را بهم داده بودند. در هیچ‌کدام از بازپرسی‌ها هیچ اشاره‌‌ای به مقدار پولی که دخترها برای خرید همراه‌شان داشتند نمی‌‌شود. بلقیس و سمیه ‌هیچ‌کدام از پدرومادرشان برای خرید پول نگرفته‌اند. به این موضوع در بازجویی‌ها و بازپرسی‌ها اشاره‌ای نمی‌شود. بلقیس می‌‌گوید هر چه بود خوش بودیم داریم می‌رویم خریدِ شب عید. توی راه حمید و روزبه ما را دیدند. اصرار کردند ما را برسانند. سمیه دلش پیش آن‌ها بود. انگار از قبل به آن‌ها گفته باشد که قصد دارند بروند مترو و با مترو بروند تهران. سوار موتورهاشان شدیم. بار اولی بود که سوار موتور می‌شدم. سمیه چندباری سوار موتور حمید شده بود. بلقیس در تمام جلسه‌های دادگاه‌ همین چیزها را بی‌پس‌وپیش تعریف کرد.

حمید و روزبه در تمام جلسه‌های بازجویی قسم خوردند رابطه‌شان با دخترها در حد حرف و شوخی بوده و هیچ کار نامشروعی نکرده‌اند. ماجرا البته به ‌همین‌جا ختم نمی‌‌شود.

بلقیس و سمیه را به پزشک قانونی می‌فرستند. پزشکی قانونی بکارت هیچ‌کدام از دخترها را تأیید نمی‌کند.

ادامه

دوازده سال پیش، وسط گنبدهای کاهگلی پشت بام خانه ی پدری با انیس؛ دختر همسایه، قول و قراری می گذاریم که بعدها به این راحتی نمی شود فراموشش کرد. سال هاست که از آن شهر، با کوچه های تنگ و باریک و دیوارهای کاهگلی اش زده ام بیرون. چند سالی است در دود و شلوغی شهری که بیشتر شبیه جهنم است،

با آلوشا و بچه مان، آرمیتا زندگی می کنیم. شهرِ بی شکل و قواره ای که در آن گم شده ایم، همه چیز را به نفع خودش مصادره کرده. خیابان های دراز و آدم های مضطرب توانایی اش را ندارند که قرار دو جوانِ عاشق پیشه را در سال ها پیش، محو کنند. در روزی که مردم برای نفله نشدن از آلودگی بی امان به خانه هاشان پناه برده اند، اتفاقی می افتد که سال هاست با آلوشا منتظرش هستیم. ما تنها وقتی می توانیم با تمام وجود عاشق هم باشیم، که قرار بین من و انیس باطل شود.

روزی که با انیس قول وقرار می گذارم، به هفت آسمان بالای سرمان قسم می خوریم. هر چیزی در این جهان به طور طبیعی، قانون و مراحلی مخصوصِ خود دارد و باطل شدن اولین قول و قرار عاشقی هم از این امر مستثنا نیست. آلوشا می ترسد خیال و وهم بر زندگی و رفتارم غلبه کند. باور دارد عشقی که بی مقدمه شکل بگیرد، برخلاف تصور خیلی ها به این آسانی هم از دل رخت برنمی بندد.

روز اولی که با هم قرار زندگی مشترک می گذاریم، ماجرای انیس و قسم خوردن مان را برایش تعریف می کنم.

ادامه

اصرار دارد پیش از آن که خطبه ی عقد را جاری کنیم، سرکی به کوچه ی قدیمی بزنم و قسمم را روی پشت بامی که محکم شده، بشکنم. پدرومادرش از ماجرا چیزی نمی دانند. آن ها مجال نمی دهند دوستی مان بی خطبه ی محرمیت زیاد ادامه پیدا کند و قول و قراری که با انیس گذاشته ام، تا خودش نباشد، به هم نمی خورد.

این شرطی ا ست که روی گنبد پشت بام خانه ی پدری ام جاری می کنیم. انیس یازده ساله است و من سه چهار سالی از او بزرگ ترم. مادر توی گوشم فرو کرده که هیچ آتشی سوزان تر از آتش جهنم، بابت نگاه حرام به زن نامحرم نیست.

جرئتش را ندارم از او بپرسم که چه طور می شود از این آتش جان سالم به در برد و حرامی را به حلالی تبدیل کرد. مادر عزمش را جزم کرده تا بچه هایش گرفتار نگاه حرام نشوند. از نگاه و رفتارش دستم می آید که بیشتر نگران من است.

بهترین داستان کتاب

بهترین داستان این مجموعه به نظر برخی منتدان داستان از چهارده سالگی می ترسم است. داستانی نسبتا بلند با ساختار و طراحی پیچیده؛ اما نه آنقدر که خواننده را سردرگم کند. این داستان با توصیفاتی از فضایی فرا واقعیتی آغاز می‌شود و به آرامی به یکی از واقعی‌ترین معضلاتی اجتماعی نیز نزیک می‌شود.

دختری دی چهارده سالگی برای دفاع از خود در مقابل تعرض، فرد معترض را به قتل رسانده است و اکنون جامعه و زمین و زمان مانده که چه قضاوتی درباره‎‌ی این عمل داشته باشد. هیچ کس نمی‌تواند به قطعیت درخصوص این اتفاق اظهار نظر کند و به طور کلی از چند و چون ماجرا مطلع شود.

داستان از چهارده‌ سالگی می‌ترسم نمونه‌ای کاملاً حرفه‌ای از تبدیل کردن یک واقعه‌ی اجتماعی به روایتی داستانی نیز است. کاری که این روزها خیلی‌ از نویسندگان کشورمان را وسوسه کرده و متاسفانه در اغلب موارد یا داستان‌های سطحی و کلیشه‌ای در دفاع از حقوق زن از کار در آمده‌اند و یا در حد گزارشی اجتماعی باقی مانده‌اند و فراتر نرفته‌اند. سرمای هولناکی که در روایت نفس‌گیر و با حوصله‌ی این داستان وجود دارد؛ برای من یادآور جستجوهای کاراکتر ترومن کاپوتی در فیلم کاپوتی است که براساس تجربه شخصی این نویسنده‌ی مشهور آمریکایی ساخته شد.

اینستاگرام

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *